پدر لیلی به نوفل می گوید: اگر شما دخترم را برای هریک از بستگان یا سپاهیانت بخواهی حرفی ندارم. اما نمی توانم او را به کسی بسپارم که مجنون و آوارۀ کوه و بیابان است. در نهایت تهدید می کند که اگر نوفل درخواست او را نپذیرد و به زور متوسل شود، دخترش را به دست خود می کشد! نوفل با شنیدن حرف های پدر لیلی پشیمان از جنگی بی حاصل از خواسته اش دست برمی دارد.
اولین نفر کامنت بزار
در قسمت نخست، چگونگی تولد و رشد قیس و رفتن او ب...
منظومۀ زیبا و شورانگیز...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است