پدر و مادر قیس پس از تلاش بی نتیجۀ نوفل و مخصوصا پس از ازدواج لیلی با ابن سلام دیگر کاملا ناامید و هردو از غم فرزند پریشان و ناتوان می شوند. داغ دوری از فرزند، رنج جنون و آوارگی و مخصوصا ناامیدی از نجات فرزند، پدر مجنون را به آستانۀ «پیری و ضعیفی و زبونی» می کشاند. او احساس می کند که نه تنها از فرزند ناامید شده بلکه به زندگی خود نیز امید چندانی ندارد و چراغ عمرش سوسو می زند!
در چنین حالی بار دیگر به سراغ فرزند می رود و پس از جستجوی بسیار سرانجام او را در حالی می یابد که پوست و استخوان شده است. قیس با دیدن پدر به پایش می افتد و می گرید و از این که این چنین پدر و مادر خود را در رنج افکنده عذرخواهی می کند. اما به درخواست پدر مبنی بر این که این عشق بی حاصل را رهاکند و به زندگی عادی برگردد جواب رد می دهد.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است