بشنو ز گلشن رازها
غزل شمارهٔ ۱۳۸۶
آمد بهار ای دوستان منزل به سَروِستان کنیم
تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو اِستان کنیم
همچون غریبان چمن بیپا روان گشته به فن
هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم
جانی که رَست از خاکدان نامش روان آمد روان
ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان کنیم
ای برگ قوّت یافتی تا شاخ را بشکافتی
چون رَستی از زندان بگو تا ما در این حبس آن کنیم
ای سرو بر سرور زدی تا از زمین سر ور زدی
سر در چه سیر آموختت تا ما در آن سیران کنیم
ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی
با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم
آن رنگ عبهر از کجا وان بوی عنبر از کجا؟
وین خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنیم
ای بلبل آمد داد تو من بندۀ فریاد تو
تو شادِ گل ما شادِ تو کِی شکر این احسان کنیم؟
ای سبزپوشان چون خِضِر ای غیبها گویان به سِرّ
تا حلقۀ گوش از شما پُردُرّ و پرمرجان کنیم
بشنو ز گلشن رازها بیحرف و بیآوازها
برساخت بلبل سازها گر فهم آن دستان کنیم
آواز قمری تا قمر بررفت و، طوطی بر شکر
می آورد الحان تر جان مست آن الحان کنیم
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است