آدم ها در زندگیشان لحظاتی را تجربه می کنند که عجیب سخت می گذرد. آن قدر سخت که دیگر نمی توانند با کسی حرف بزنند. از سر ناچاری لیست تماس ها و مخاطبین تلفن های همراهشان را جستجو می کنند و هیچ کس نیست! نه . هیچ کس نیست . و بعد ناخوداگاه پرت می شوند میان هرازلوی درونشان و هیچ کس هم نمی فهمد در جواب پرسش دیگران از آن ها که حالشان را می پرسند، مجبورند سری به نشانه تایید این که حالشان خوب است تکان بدهند و سعی می کنند چشم هایشان را مخفی کنند تا کسی آن ها را نبیند...
داستان "شراب خانه"
نویسنده و خوانش : محمدامین چیت گران
من چشم هایش را می فهمیدم و خوب می دانم تمام وزن این زندگی را یک نخ پوسیده تحمل می کند. نخی که هر لحظه ممکن است با جمله ای پاره شود و زندگیمان را شبیه یک کریستالی که بر روی زمین سخت می افتد ، رها کند ت...
من چشم هایش را می فهمیدم و خوب می دانم تمام وزن ای...
بعد با خودش گفت وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد. بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید. و ...
بعد با خودش گفت وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این ...
انقلاب که شد در سالن های تئاتر رو بستن و ما رو انداختن بیرون. مام از اون موقع با زباله های آتیشی که تو دلمون روشن شده بود، صورتمون رو سیاه کردیم و شدیم حاجی فیروز . سیاهی صورت زد به دلو سیاهی دل زد به...
انقلاب که شد در سالن های تئاتر رو بستن و ما رو اند...
البته هجوم این افکار اتفاقی نیست. ترجیح میدهم آن را نوعی هوشیاری بنامم. چون یکدفعه چیزی از تجربه های خفته قدیمی در ذهنم بیدار شد. تجربه های حسی و تصویری از زمانی که بیست و چند ساله بودیم و برای گردش...
البته هجوم این افکار اتفاقی نیست. ترجیح میدهم آن...
مردی که فقط چند ماه از عمرش باقی مانده ، امیدوار است انسان های نیکوکار و خوب از دخترش نگهداری کنند. 6 ساله چشمان آبی ، موهای بور فری ، فقط اشخاص معتبر. همان طور که ویل انتظار داشت ، خانم و آقایی با ات...
مردی که فقط چند ماه از عمرش باقی مانده ، امیدوار ا...
با شتاب از ماشین پیاده شد و به سمت چهارراه دوید و دست هایش را به نشانه ایست بالای سرش تکان داد و فریاد ولی هیچ کس او را نمی دید. انگار وجود نداشت! بعد از مدتی تکرار این کار خسته شد و برگشت و به ماشینش...
با شتاب از ماشین پیاده شد و به سمت چهارراه دوید و ...
نامه زنی به شوهر الکلی اش
نوشته است حالا از شب تا صبح بنشین به قول خودت آب حیات بزن . رفیعی و بنان گوش کن و مزخرف بنویس . زن و بچه می خواهی چه کار ؟ ما هم بالاخره یه خاکی به سرمان می ریزیم. کی میدا...
نامه زنی به شوهر الکلی اش
نوشته است حالا از شب تا...
همه تعریف کنان همیشه ایام دست تشویق به کارهایم زده بودند و گلی بر گردن جانم نهاده ، اما از کودکی هر روز تشویق برایت کابوس شود را می فهمی ؟! توقع چشمان انتظار را که هر لحظه فتحی جدید از تو می خواهند چه...
همه تعریف کنان همیشه ایام دست تشویق به کارهایم زده...
آدم با دیگران نمی تونه رشد کنه. آدم فقط با گریختن از چنگ عشقی که نسبت به ما ابراز می کنند می تونه رشد کنه . عشقی که گمان می کنند برای شناختن ما کافیه. آدم فقط با انجام کارهایی بدون حساب و کتاب پس داد...
آدم با دیگران نمی تونه رشد کنه. آدم فقط با گریختن...