بار دوم است مامان زنگ می زند و سفارش می کند که : یادت نره شیرینی بخری ها. از بهاری هم بخر . نری یه جای جدید! حواستم جمع کن تازه باشه. اغلب عصر که بشود ، مامان و خاله هایم هوس شیرینی می کنند واگر کسی نباشد که برایشان بخر، خودشان شال و کلاه می کنند و به دنبال بوی شیرینی از خانه می زنند بیرون ...
داستان "بوی شیرینی فروشی
نویسنده و خوانش : آذین پیشوا
هرچه یادش بود زندگی هیچ وقت روی خوشش را به او نشان نداده بود. قسمتش نبود بچه ای داشته باشد. بقیه بچه هایش را شوهر معتادش در همان سال های اول تولدشان فروخته بود و پول هایشان را دود کرده بود توی زیرزمین...
هرچه یادش بود زندگی هیچ وقت روی خوشش را به او نشان...
حرفی نمی زنم . مثل همه سال های قبل این 10 سال . سکوت کردیم . حواسم ولی به نگاه های دزدگی پشت عینکش هست. نگاه های بریده بریده اش به حلقه پهن و زرد توی انگشتم . اومده بود که سکوت کنیم . اومده بود که حرف...
حرفی نمی زنم . مثل همه سال های قبل این 10 سال . سک...
یکی بود یکی نبود
سوپی روی نیمکت در خیابان مدیسن نیویورک نشست و به آسمان نگاه کرد. یک برگ خشک روی بازویش افتاد. زمستان از راه می رسید و او می دانست که باید هرچه زودتر نقشه هایش را اجرا کند. با راحتی ر...
یکی بود یکی نبود
سوپی روی نیمکت در خیابان مدیسن ن...
اصلاح گوشه های سبیل کار سختی است ! با یک حرکت اشتباه ، گوشه یک طرف بالا می رود و همین که دو طرف سبیل حتی یک میلیمتر بالا و پایین شوند، گوشه یک طرف بالا می رود و همین که دو طرف سبیل حتی یک میلیمتر بالا...
اصلاح گوشه های سبیل کار سختی است ! با یک حرکت اشتب...
یکی بود یکی نبود
دلش که می گرفت میزد به خیابون و اتوبان نهایتا دو رو پر می کرد. یه جوری می رفت انگارمی خواست یه چیزی تو گوش این شهر لعنتی بگه
داستان "با من می رود با کسی نمی آید"
نویسنده و خوانش :...
یکی بود یکی نبود
دلش که می گرفت میزد به خیابون و ...
درصفحه مانیتور کوچک بالای قفسه ، سه کلمه با حروف جدا از هم تکرار می شد : او زنده است . دکتر و خانم مهران چند لحظه به هم خیره شدند . یعنی چی اون زنده است ؟!
خانم مهران : من نمی فهمم.
دکتر : ضربان ق...
درصفحه مانیتور کوچک بالای قفسه ، سه کلمه با حروف ج...
حوض مربعی کم ارتفاع آبی رنگ خانه ما به درد لباس شستند نمی خورد . ولی خانم هاشم آقا که آب خانه شان قطع شده ، لباس هایش را آورده خانه ما بشوید.
مامان آقای خجتی معلم کیوان را برای دختر طلاق گرفته ی خان...
حوض مربعی کم ارتفاع آبی رنگ خانه ما به درد لباس شس...
صدای وحشت زده و بغض آلود مریم را از دور می شنیدم که یک بند فریاد می زد: افسانه! افسانه! افسانه! ...
آن قدر در جنگل پیش رفتم که به صخره های عظیم کوه رسیدم. امکان نداشت افسانه (دختربچه توانسته باشد از ...
صدای وحشت زده و بغض آلود مریم را از دور می شنیدم ک...
از بچگی از فوتبال متنفر بودم از همان وقتی که علی و جواد در کوچه گل کوچیک بازی می کردند و من را بازی نمی دادند! می گفتند : آخه دخترا که فوتبال بلد نیستند!!! می گفتند پسرا شیرن مثه شمشیرن ! دخترا ... بق...
از بچگی از فوتبال متنفر بودم از همان وقتی که علی و...