• 7 سال پیش

  • 2.0K

  • 04:12

با من می رود با کسی نمی آید

داستان شب
0
توضیحات
یکی بود یکی نبود دلش که می گرفت میزد به خیابون و اتوبان نهایتا دو رو پر می کرد. یه جوری می رفت انگارمی خواست یه چیزی تو گوش این شهر لعنتی بگه داستان "با من می رود با کسی نمی آید" نویسنده و خوانش : سیدعلی شانه ساز

shenoto-ads
shenoto-ads