از بچگی از فوتبال متنفر بودم از همان وقتی که علی و جواد در کوچه گل کوچیک بازی می کردند و من را بازی نمی دادند! می گفتند : آخه دخترا که فوتبال بلد نیستند!!! می گفتند پسرا شیرن مثه شمشیرن ! دخترا ... بقیش یادم نمی آید . اما می دانم حرف خوبی نبود. چون همین الان هم که فکر می کنم بدون اینکه کلماتش را به یاد بیاورم ، ته گلویم تلخ می شود. فوتبال مزخرف ترین بازی دنیاست!...
داستان "بختک"
نویسنده : ناهید طباطبایی
خوانش : شوکا زندباف
مادربزرگ بلند شد و توپ را برداشت و دست هایش را بالا برد از سر کمرش تا نوک انگشتانش تیر کشید. ناله کرد و توپ را انداخت در خانه بغلی. دوباره صدای بچه ها بلند شد . هورااااااا رضا شانس آوردیا ! لابد نوه ه...
مادربزرگ بلند شد و توپ را برداشت و دست هایش را بال...
داستان درباره پیرمردی تارک دنیا به اسم خداداد است.
چیزی که اسباب تعجب همه شده بود ، این بود که در 2-3 سال اخیر خداداد در آبادی ها و اغلب در بازار دماوند دیده می شد که پارچه زنانه قند و چای و خرده ریز...
داستان درباره پیرمردی تارک دنیا به اسم خداداد است....
اگر نمی دونستی کجایی و تا آخرش می رفتی از خودت می پرسیدی : آخرش که چی ؟! راستش آخرش حتی همون هیچی هم نبود! چند تا تانک هم دیدیم بزرگ بودند اما قد یه کوه نبودند اما بزرگ بودند. این ور تر چند تا قمقمه ...
اگر نمی دونستی کجایی و تا آخرش می رفتی از خودت می ...
آدم محو شدنش را نمی بیند . اما یک جایی بین پوشیدن شلوار حاملگی ، زیر لباس خواب فلانل و هدیه گرفتن سالاد هم زن برای کریسمس ، عاشقیت و رمانس از زندگی پر می کشد. خبری از جریان های الکتریکی که وقتی از کنا...
آدم محو شدنش را نمی بیند . اما یک جایی بین پوشیدن ...
بله اعتراف می کنم که کار من بود. کارمن ، ویلارد پوگربین. آدم معمولی و معتدل دیروز که رئیس جمهور ایالات متحده دیروز رو امروز هدف گلوله قرار داد. ملت آمریکا خیلی خوش شانس بودن که یه بابایی از جمعیت بیکا...
بله اعتراف می کنم که کار من بود. کارمن ، ویلارد پو...
یکی بود یکی نبود
وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی رانم نشسته بود! باید از لابه لای جمعیتی که توی راهرو مدام در حال رفت و آمد و وراجی بودن رد می شدیم تا به اتاق قاضی برسیم...
داستان "شکایت"
نویسنده و...
یکی بود یکی نبود
وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی ...
داستان درباره مادری به نام آذر به نام آذر است که از شوهر معتادش جدا شده است در حالی که از او ایدز گرفته ... و دختری به نام مهگل دارد که دختر بچه ای مدرسه ای است و او هم مبتلا به این بیماری است...
د...
داستان درباره مادری به نام آذر به نام آذر است که ا...
توی عالم خودم بودم و داشتم با خودم حرف می زدم. وقتی متوجه حرف زدن خودم با خودم شدم، بغض کردم . به خودم گفتم پسر ! چرا با خودت حرف می زنی توکه این طوری نبودی ؟ خودم گفت : نمی دونم ولی بالاخره منم باید ...
توی عالم خودم بودم و داشتم با خودم حرف می زدم. وقت...