داستان درباره پیرمردی تارک دنیا به اسم خداداد است.
چیزی که اسباب تعجب همه شده بود ، این بود که در 2-3 سال اخیر خداداد در آبادی ها و اغلب در بازار دماوند دیده می شد که پارچه زنانه قند و چای و خرده ریز می خرید. گاهی هم در کوه های اطراف در آب گرم او را با یک دخترک کولی دیده بودند. 4 سال پیش یک شب سرد. از آن سرماها که با چنگال آهنین خودش صورت انسان را می خراشد، خداداد همین که چراغ را فوت کرد و در رختخواب رفت، صدای غریبی شنید. ناله های بریده بریده که معلوم نبود صدای جانور است یا آدمی زاد...
داستان "لاله"
نویسنده : صادق هدایت
خوانش : زهرا چشمه
اگر نمی دونستی کجایی و تا آخرش می رفتی از خودت می پرسیدی : آخرش که چی ؟! راستش آخرش حتی همون هیچی هم نبود! چند تا تانک هم دیدیم بزرگ بودند اما قد یه کوه نبودند اما بزرگ بودند. این ور تر چند تا قمقمه ...
اگر نمی دونستی کجایی و تا آخرش می رفتی از خودت می ...
آدم محو شدنش را نمی بیند . اما یک جایی بین پوشیدن شلوار حاملگی ، زیر لباس خواب فلانل و هدیه گرفتن سالاد هم زن برای کریسمس ، عاشقیت و رمانس از زندگی پر می کشد. خبری از جریان های الکتریکی که وقتی از کنا...
آدم محو شدنش را نمی بیند . اما یک جایی بین پوشیدن ...
بله اعتراف می کنم که کار من بود. کارمن ، ویلارد پوگربین. آدم معمولی و معتدل دیروز که رئیس جمهور ایالات متحده دیروز رو امروز هدف گلوله قرار داد. ملت آمریکا خیلی خوش شانس بودن که یه بابایی از جمعیت بیکا...
بله اعتراف می کنم که کار من بود. کارمن ، ویلارد پو...
یکی بود یکی نبود
وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی رانم نشسته بود! باید از لابه لای جمعیتی که توی راهرو مدام در حال رفت و آمد و وراجی بودن رد می شدیم تا به اتاق قاضی برسیم...
داستان "شکایت"
نویسنده و...
یکی بود یکی نبود
وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی ...
داستان درباره مادری به نام آذر به نام آذر است که از شوهر معتادش جدا شده است در حالی که از او ایدز گرفته ... و دختری به نام مهگل دارد که دختر بچه ای مدرسه ای است و او هم مبتلا به این بیماری است...
د...
داستان درباره مادری به نام آذر به نام آذر است که ا...
توی عالم خودم بودم و داشتم با خودم حرف می زدم. وقتی متوجه حرف زدن خودم با خودم شدم، بغض کردم . به خودم گفتم پسر ! چرا با خودت حرف می زنی توکه این طوری نبودی ؟ خودم گفت : نمی دونم ولی بالاخره منم باید ...
توی عالم خودم بودم و داشتم با خودم حرف می زدم. وقت...
این داستان یک تاکسیران است که خانمی لهستانی را در آلمان سوار می کند و قرار است منتظر بماند تا او را دوباره برگرداند. و گفتگوی میان آن ها تا رسیدن به مقصد شنیدنی است. زن قصد دارد که مچ همسر خیانتکار ...
این داستان یک تاکسیران است که خانمی لهستانی را در...
رو می کنه به مادرم که : این پسره سر من داد می زنه می بینی؟ مادرم گفت داره از شما سوال می پرسه . 10 بار پرسیده جواب ندادی. سه سال پیش رفتیم شنوایی سنجی و یه سمعک درجه یک براش گرفتیم که بعد مدتی استفاده...
رو می کنه به مادرم که : این پسره سر من داد می زنه ...