فدریکو گارسیا لورکا برای گلوریا خینه و فرناندو دولس رییوس
نغمهی خوابگردسبز، تویی که سبز میخواهم،سبز ِ باد و سبز ِ شاخههااسب در کوهپایه وزورق بر دریا.سراپا در سایه، دخترک خواب میبیندبر نردهی مهتابی ِ خویش خمیدهسبز روی و سبز موی با مردمکانی از فلز سرد.(سبز، تویی که سبزت میخواهم)و زیر ماه ِ کولی همه چیزی به تماشا نشسته انددختری را که نمیتواندشان دید.سبز، تویی که سبز میخواهم.خوشهی ستارهگان ِ یخینماهی ِ سایه را که گشایندهی راه ِ سپیدهدمان است تشییع میکند.انجیربُن با سمبادهی شاخسارش باد را خِنج میزند.ستیغ کوه همچون گربهیی وحشی موهای دراز ِ گیاهیاش را راست برمیافرازد.«ــ آخر کیست که میآید؟ و خود از کجا؟»خم شده بر نردهی مهتابی ِ خویش،سبز روی و سبز موی،و رویای تلخاش دریا است.«ــ ای دوست! میخواهی به من دهی خانهات را در برابر اسبم،آینهات را در برابر زین و برگم،قبایت را دربرابر خنجرم؟ من این چنین غرقه به خون از گردنههای کابرا باز میآیم.»«ــ پسرم! اگر از خود اختیاری میداشتم سودایی این چنین را میپذیرفتم.اما من دیگر نه منم و خانهام دیگر از آن ِ من نیست.»...
ادامه این ترانه ی زیبا از لورکا را که احمد شاملوی بزرگ ترجمه و دکلمه کرده اند را در این پادکست بشنوید..
ترانهی ماه، ماه
برای کونجیتا گارسیالورکا
ماه به آهنگر خانه میآید با پاچین ِ سنبلالطیباش.بچه در او خیره ماندهنگاهش میکند، نگاهش میکند.در نسیمی که میوزد،ماه دستهایش را حرکت میدهدو پستانهای...
نمیخواهم ببینمش!بگو به ماه، بیاید،چرا که نمیخواهم خون ایگناسیو را بر ماسهها ببینم.نمیخواهم ببینمش!ماه ِ چارتاق،نریان ِ ابرهای رام و میدان خاکی ِ خیال با بیدبُنان ِ حاشیهاش.نمیخواهم ببینمش!خاطرم...
نمیخواهم ببینمش!بگو به ماه، بیاید،چرا که نمیخوا...
Llanto por Ignacio Sanchez Mejiasمرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس فدریکو گارسیا لورکا ترجمه و صدای : احمد شاملو زخم و مرگ
در ساعت پنج عصر.درست ساعت پنج عصر بود.پسری پارچهی سفید را آورد،در ساع...
Llanto por Ignacio Sanchez Mejiasمرثیه ای برای ای...
آی! فریاد در باد سایهی سَروی به جای میگذارد.بگذارید در این کشتزار گریه کنم.در این جهان همه چیزی در هم شکسته،به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است.بگذارید در این کشتزار گریه کنم.افق بیروشنایی را جرقهها ...
آی! فریاد در باد سایهی سَروی به جای میگذارد.بگذا...
غایب از نظر
نه گاو نرت باز میشناسد نه انجیربُن،نه اسبان نه مورچگان خانهات،نه کودک بازت میشناسد نه شبچرا که برای ابد مردهای.نه صُلب سنگ بازت میشناسد،نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه میشوی.حتا خاطر...
غایب از نظر
نه گاو نرت باز میشناسد نه انجیربُن...
این تخته بند ِ تن
پیشانی ِ سختیست سنگ که رویاها در آن مینالند،بیآب موّاج و بیسرو ِ یخ زده.گُردهییست سنگ، تا بار زمان را بکشد و درختان اشکش را و نوارها و ستارههایش را.بارانهای تیرهیی را دید...
این تخته بند ِ تن
پیشانی ِ سختیست سنگ که رویاه...