• 3 سال پیش

  • 3

  • 06:02

بچۀ کاریز

رادیو شیرازی
0
توضیحات
صبح جمعه با صدای نمازخواندن پدربزرگ، من و پسر عموه ا‌و پسر عمه‌ها ‌که دیشب را در خانۀ پدربزرگ مانده بودیم و برای بازی سر از پا نمی‌شناختیم، بیدار شدیم. مادربزرگ هم مثل هر روز صبح توی حیاط درحال انجام کاری بود. آخر هم نفهمیدم که بی‌بی آن موقع صبح توی حیاط چه می‌کند! فقط سروصدا و خش‌خش و تق‌و‌توقش هنوز توی گوشم زنگ می‌زند. کورمال‌کورمال آمدم توی حیاط و آبی به سر و صورتم زدم. بچه‌ها‌ هم یکی‌یکی آمدند. پدر که توی دالان ایستاده بود، گفت: «برید سوار ماشین بشید تا من و پدربزرگ بیاییم.» کفش‌هایمان را پوشیدیم و

با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads