توضیحات
وقتی پدربزرگ رسید، همه ناهار خورده بودند. همانجا لب ایوان نشست و تشت را جلو کشید. شیر آب را توی تشت باز کرد و کفش و جورابهایش را درآورد. با همان آبی که داشت توی تشت میریخت دست و صورتش را شست و موهایش را تمیز کرد. شیر آب را بست و پاهایش را داخل تشت گذاشت، لبخندی زد و گفت: «پای آدم دل و جیگر آدمه. الآن، هم جیگرم خنک شد و هم قلبم حال اومد.»