توضیحات
توی یکی از پَرتترین و پریشانترین کوچههای تهِ خیابانِ نوّاب خانه گرفته بود. خانه از همان روزِ اوّل شده بود پناهگاهِ هر آوارهای که از آبادیمان پرت میشد به تهران. عصرِ پنجشنبهها از کوی دانشگاه پیاده راه میافتادم و سرِشب میرسیدم به ساختمانِ دودگرفتهی بنبستِ سیوچهارم. در را که باز میکرد، چشمهایش از خوشحالی دوتیلهی سیاهِ برّاق بود.
پ.ن:عکاس کاور داستان ابراهیم سلیمی کوچی