• 3 سال پیش

  • 141

  • 10:04

تیمور

براهیما
3
توضیحات
دوید و راست از تیرِ کنارِ دیوار رفت بالا. طنابِ قرمزِ رنگ‌ و رو‌رفته‌ای دورِ کمرش بود. سرِ طناب را گره زد دورِ تیر و معلّق شد توی هوا. جمع شدیم و برایش کف زدیم، هورا کشیدیم، رقصیدیم. گفت: «دیدین تو تلویزیون چه‌طور لامصّبا از صخره‌ها می‌کشیدن پایین؟» کلاهِ چرمیِ پهنی کشیده بود روی سرش. لبه های چرک گرفته ی کلاه تا رویِ ابروهایش پایین آمده بود. زایده‌ی کوچکی مثلِ تاجِ خروس از وسطِ نقاب زده بود بیرون و آدم را یادِ چیزهای نگفتنیِ خنده‌ دار می‌انداخت. یک‌هو طناب پیچید وسطِ ران‌هایش. تمام تنش لَنگر برداشت و گِره قلّاب‌کَن شد. پهن شد کفِ کوچه. مثلِ بچّه‌گربه ای که غرقِ خواب از روی هُره‌ی دیوار بیفتد پایین. حلقه زدیم بالای سرش. شقیقه اش کبود شد و حرف تهِ گلویش پَس رفت. پ .ن:عکاس کاور داستان ابراهیم سلیمی کوچی

با صدای
ابراهیم سلیمی کوچی
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads