توضیحات
دیرزمانی است که به رقابتهای موجود میان آدمیان در کار و حرفه و هنر و زندگی میاندیشم و آن را هر گوشه و کناری میبینم. در روزگار امروز که به مدد این رسانههای رنگارنگ از حالِ دلِ آدمهایی بیشتری در دنیا خبردار میشویم، چون نیک بنگریم میبینیم که راههای بیانِ حالِ دل به تعدادِ دلهای مردمان است و هر کدام در جای خود یگانه و بیهمتا.
من مدتهاست فقط با خودم رقابت میکنم، هر روز با خودِ دیروزم و هر لحظه با توانِ لحظهی قبلم، از هر جا هم که مسابقه و رقابت و آزمون و داوری بخواهد تا بتوانم پرهیز میکنم. در فشار و تنشِ داوری شدن هر چه میدانم و تمام توانم درهی سیاهِ هولناکی میشود که خالی خالی است و چه بسیارند که چنینند و در گردونههای ناروای این روزگار له میشوند و کسی هم ککش نمیگزد. اگر هنر، تجلی همهی آن عرصههای افقناپدید خودبودنِ هر آدمی باشد، نیازی به رقابت و مهر ِبطلان بر دیگران زدن نیست. باش و از بودنت شادمان و سربلند باش و ببین و بگذار باشند و سربلند باشند.
من فکر میکنم اگر سودای نان و نام را از هنر و هر کاری برداریم و هر کاری را برای آن حالِ خوب یا فایده یا بهبودی که ایجاد میکند، ارج نهیم، دیگر این رقابتِ تلخِ خونینِ بداخم در همهی عرصهها کنار خواهد رفت. اگر هرکس تلاش کند بهترین را بسازد تا جهان بهتر شود، پذیرش این که تکتک آدمها این کار را بکنند و باشند و ادامه دهند چه اشکالی دارد. این سامانهی بیسامانی که این دنیا را در این روزگار اداره میکند از سالهای کودکی تاکنون مدام به منو تو میگوید که اگر هر کاری میکنی که جهان جای بهتری باشد فقط خودت باید بکنی و باید هر کس دیگری که این کار را میکند، نابود شود و نتیجه اینکه ما مدام در حال نابود کردن همدیگر هستیم. این سامانهی باطلی که در کلهی هر بچهای فرو میکند که یا اول باش یا نباش، باشد که هزارگونگی آدمها را و هزارگونگی جهانِ پیرامونمان را بپذیریم و آرام و هماهنگ و مهربان پیش رویم.
شهرزادفتوحی
"رقابت علیه رفاقت"
یک قسمت اصلی از ملات و مادهی شکلدهندهی روحیات و نرمافزار ملتها و جوامع، وجود و پرورش حسّ رقابت و مسابقه، بر مبنای مقایسه و کم و زیاد دیدن خود و دیگران است، این حس و حالت به طور دانسته یا نادانسته از همان اوایل کودکی ابتدا از جانب پدر و مادر و بعد مدرسه و اجتماع به افراد تزریق میشود (مثل اینکه به بچه میگویند هرکس تو را زد، تو محکمتر بزن یا رقابتی که تحت عنوان عامل مثبت و پیشبرنده در درسخواندن و کسب نمرات مطرح است و گاهی شده که کار فرد را به خودکشی میرساند و خیلی مثالهای پنهان و آشکار دیگر). جوری که فرد انسانی در یک طرفِ ماجرا به عنوان بدهکار و همهی آن دیگران که مقابل او هستند به عنوانِ طلبکار، در زندگی درونی و بیرونی فرد حضوری قاطع و آشکار دارند و همه از او موفقیت و پیشرفت و شکستن شاخ غول را طلب میکنند و وقتی شخص ناآگاهانه در لابهلای چنین سیستمی به طور ذهنی و روانی گرفتار میشود چنان به روزش میآورند مثل یک بوکسور شکستخورده در گوشهی رینگ مسابقه! همینطور ضربات مشت است که بر سروروی آدمی میبارد و مشخص است که هر چه ماجرا بیشتر ادامه پیدا میکند شخص ضعیفتر میشود و قدرت درک و تشخیص روشن و لازم را از دست میدهد و به ناچار به این نتیجه میرسد که حتما راه دیگری نیست و باید یا هر جا توانست مشت بزند و بکوبد و هر جا نتوانست با هر کلک و نمایشی که شده، از زیر ضربات فرار کند. با این حال و روزگار ما میمانیم و آرمانهای انسانی که معلوم نیست این را از کدام قوطی درمیآورند که دائم تبلیغ میشود باید باگذشت بود و فداکار و نوعدوست و مهربان ووووو... به قول معروف میگوید "حالا این را کجای دلم جا بدهم"؟!
البته به سرعت معلوم میشود که این هم یک شگرد خاص است و جدای از همان طرح و برنامههای بزنودرروهای اولیه نیست، فقط نمایش ظاهری آن مقبولتر شده، چون دیگر عهد جنگل و انسانهای اولیه نیست و نمیشود خیلی هم غیرقانونی کار کرد....
در پایان و در پاسخ به این شعار که رقابت و مسابقه را باعث انگیزهی پیشرفت و ترقی میداند باید عرض شود چه اشکالی دارد اگر ما این موتور اولیه حسّ رقابت و چنگ انداختن را خاموش کنیم و به جای آن موتور عشق را روشن کنیم و نترسیم از آنچه رفتن بر راه مهر و صفا برای ما ترسیم میکند؟
مجتبی میرسمیعی
۲۸ خرداد ۹۷
با صدای
نویسنده و تنظیمکننده مجتبی میرسمیعی
نویسنده و گوینده شهرزاد فتوحی
هنر و زندگی شهرزاد