دست صبورى در عطش تا کى فشردن؟
تا کى کلید دل به تو باید سپردن؟
سنگینى یک قفل را با خویش بردن؟
حتى براى دیدنت در خلوت خواب
باید هزاران چشمک شب را شمردن؟
تا کى براى ماندن دیوار پرهیز
لب بر لب جام فراموشى نبردن؟
مىپوسد اینجا ذره ذره، بودن من
دست صبورى در عطش تا کى فشردن؟
بشکن! بسوزان! سیل شو، ویرانهام کن
من خستهام از این همه آهسته مردن
اولین نفر کامنت بزار
مملو از <...
شاد و شی...
مشتاق و ...
این که مثل فتنه می...
زورق شعر...
دل را به ...
عمریست می بالـم ب...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است