• 4 ماه پیش

  • 0

  • 02:33

شمارۀ 60 - غزلی از محمد ریحانی-م. فرهنگ

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

خود شدم افسون، چو دیدم چشم گویای تو را

 

دوست دارم چشم شورانگیز و شیدای تو را

عشق پنهان و اشارت های پیدای تو را

دل به دریای نگاهت می زنم با شور و شوق

تا به چنگ آرم مگر شور نواهای تو را

کرده ام افسون، به سِحر شعر، دل ها را ولی

خود شدم افسون، چو دیدم چشم گویای تو را

مهر و ماه آسمان، آیینه‌گردان تواَند

تا بگردانند با خود، لفظ و معنای تو را

بید مجنون، دید سروت؛ خم شد از شرمندگی

چون ندارد طاقت یک آنِ لیلای تو را

می بَرد سجده به پایت علم و دین و فلسفه،

تا ببیند هر یکی چون و چِراهای تو را

گر ببیند خطّ ِ چشمت را گلستان حکیم

می نشانَد بر سر دیباچه، انشای تو را

جامه ای از واژه بافد دختر شعر و ادب

تا بپوشاند به زیبایی سراپای تو را

تا تر و تازه بمانَد باغ های آرزو، 

جان به پرده می کشد رؤیای فردای تو را


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز