چندیست که توفانیست، این دیدهٔ دریایی
تا همسفرم عشق است در جادۀ تنهایی
از دست نخواهم داد دامان شکیبایی
تا من به تو دل دادم افسانه شده یادم
چون حافظ و مولانا در رندی و شیدایی
از عشق تو سهم من، همواره همین بودهست
رسوایی و حیرانی، حیرانی و رسوایی
تو آتش و من دودم، دریا تو و من رودم
هرچند محال اما، چیزی است تماشایی
چندیست که پیوندیست پیوند خوشایندیست
بین تو و آیینه، آیینه و زیبایی
من دستم و تو بخشش، تو هدیه و تو خواهش
من زین سو و تو زآن سو، می آیم و می آیی
با گردش چشمانت! افتاده به میدانت
انبوه شهیدانت، تا باز چه فرمایی
بی ساحل آغوشت! آغوش سحرپوشت
چندیست که توفانیست، این دیدهٔ دریایی
اولین نفر کامنت بزار
از
پنجره بیقرار تو، ...
تنهای من...
چگونه ف...
چو نگار من فریبا، ...
فریاد قر...
من
خزان و ب...
دلِ ستاره شکسته، «...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است