فروغ روی تو سازد دل مرا روشن
به خلوت شب بی ماهتاب من بگذر
به شام تار من ای آفتاب من بگذر
کنون که دیده ام از دیدن تو محروم است
فرشتهوار شبی را به خواب من بگذر
نگاه مست تو را آرزوکنان گفتم
بیا به پرتو جام شراب من بگذر
اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین
اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر
فروغ روی تو سازد دل مرا روشن
بیا و در شب بیماهتاب من بگذر
کرم کن و به در کلبهام قدم بگذار
مرا ببین و به حال خراب من بگذر
تو را که طاقت سوز حمید یک دم نیست
نخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر
اولین نفر کامنت بزار
...
<...
<...
<...
آهوی وح...
می دانی...
خندۀ صبح...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است