می دانی و می پرسیام ای چشم سخنگوی
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمۀ روشن منم آن سایه که نقشی
در آینۀ چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیام ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سؤال تو ندارم
ای قمری همنغمه درین باغ پناهی
جز سایۀ مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم
اولین نفر کامنت بزار
خندۀ صبح...
ای نگاهت ...
شهر خاموش من!
آواز باد و باران
کوچه باغ خاطرات
به پژواک صدا دمساز...
جانانه در کنار، ول...
امید از تو نشویم <...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است