اولین نفر کامنت بزار
خاطراتت محال است که از یاد رود...
رودی که سنگ را به آتش کشید و رفت...
تاکی عبوس به یک کاج حسادت میکرد...
ما پیل تنیم و همه جایمان پر از زخم...
زلیخا یوسفش را مست و حیران دیده بود ...
زایید همان روز کلامی و ندانست ...
من دریا زده را موج چه کاری دارد...
دلم میسوزد ای دل، آشیانت پر ز درد...
در میان شاعران، جمعی نشسته بی امان...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است