خورشید سوزانِ خاموش شدهام؛
نمیدانم آیا باز خدا تو را در پوستهی انسانی دیگر به من نشان خواهد داد؟
نمیدانم آیا باز میتوانم در عطر خوش وجود تو، زندگی کنم؟
چشم باز میکنم و تو را میبینم، تو را که نیستی. کاش دنیاهامان یکی بود، آن وقت میآمدم کنارت و تا دنیا را سیل بردارد و آتش ها خاکستر شوند اشک میریختم؛
فراموش کردم که فایدهای ندارد، تا جان داشتم اشک ریختم. فایدهای نداشت جهان هنوز تیره و تار است، هنوز هم میسوزم.
اولین نفر کامنت بزار
آقا یوسف وسط میدان ایستاده است. سبزپوش، زرهپوش...
مه پوشاننده است و رازدار
و حرکت در آن ارا...
هميشه گفتهاند هر سلامي يك خداحافظي دارد. و هر ...
«هميشه بدون؛ من كنارتم. اگر خودم هم نباشم، قلبم...
درد گرسنگی، رنج جنگزدگی، تیرآهن، سنگ، خون و آو...
ميان شادیهايمان بود كه رفت. داشتيم زندگيمان ر...
مادر هيچوقت دست فرزندش را رها نميكند. چه در راه...
ضحي يعني سپيده دم. يعني آن بارقهٔ نوري ...
حالا كسي تنها، در خانهاي پر از خالي نش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است