ميان شادیهايمان بود كه رفت. داشتيم زندگيمان را ميكرديم كه يكهو ديديم هرچه نشان حيات دارد پر كشيده از وسط خانه-زندگیمان. وقتی رفت، يك بغض افتاد به جان گلوهايمان، انگار كه همان كوهی كه بعد از او از دشت سفر كرده بود آمده بود و در گلو و حنجرههای ما سكنی گزيده بود. از همان روزی كه رفت، هروقت باران میبارد شاعر میرود كنار پنجره و برای خودش میخوانَد: جبران نميشوی، حتي به گريههای زياد…
اين پادكست زمانی انتشار يافته است كه پايان اين ويروس چهار روزه در ميان حنجرههای بغضدار مردمان اعلام شده است. چهارسال پيش در چنين روزی، حروف مقطعهٔ يك غزل بر شانههای مردم به قرار ابدیاش رسيد و بغضها در ميان «اللهم لا نعلم منهم الا خيرا»ی مردی اشك شد و از چشمها چكه كرد...
اولین نفر کامنت بزار
مادر هيچوقت دست فرزندش را رها نميكند. چه در راه...
ضحي يعني سپيده دم. يعني آن بارقهٔ نوري ...
حالا كسي تنها، در خانهاي پر از خالي نش...
بهتر است چيزي نگويم. از سنگيني قلب علي(...
چشمها عادت ميكنند. گوشها عادت ميكنند....
بيمردمي بد درديست.
مامانجون خیلی ناگهانی رفت...<...
كه تا وقتي تاريكي هست، نوري هست و تا زماني كه ش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است