• 1 ماه پیش

  • 12

  • 02:40

شمارۀ 38 - غزلی از رهی معیری

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

غرق تمنای توام موجی ز دریای توام


در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم

گر شکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم


در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم


اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای

آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم


زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را

تا خویشتن را لحظه‌ای از خویشتن غافل کنم


از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم


روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم


غرق تمنای توام موجی ز دریای توام

من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم


دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون رهی فریاد بی‌حاصل کنم


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads