شمر، بقچه لباسهای تعزیه در دست، جلوی ما میرفت. اصغر را نمیدانم اما من احساس گنگی داشتم. هم از او میترسیدم، هم دوست داشتم سرعتم را زیاد کنم و از او جلو بزنم تا قیافه واقعیاش را ببینم.
مردمی که از کنارش رد میشدند به او سلام میکردند و میگفتند :«خدا اجر بده» و من نمیتوانستم بفهمم که چرا باید خدا به شمری که یک ساعت نشده امام حسین را شهید کرده، اجر بدهد.
اولین نفر کامنت بزار
آقا یوسف وسط میدان ایستاده است. سبزپوش، زرهپوش...
مه پوشاننده است و رازدار
و حرکت در آن ارا...
هميشه گفتهاند هر سلامي يك خداحافظي دارد. و هر ...
«هميشه بدون؛ من كنارتم. اگر خودم هم نباشم، قلبم...
درد گرسنگی، رنج جنگزدگی، تیرآهن، سنگ، خون و آو...
ميان شادیهايمان بود كه رفت. داشتيم زندگيمان ر...
مادر هيچوقت دست فرزندش را رها نميكند. چه در راه...
ضحي يعني سپيده دم. يعني آن بارقهٔ نوري ...
حالا كسي تنها، در خانهاي پر از خالي نش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است