آقا یوسف وسط میدان ایستاده است. سبزپوش، زرهپوشیده، با شمشیر و چکمه و کلاهخود. لحظهای بعد سوار اسب میشود و چون شیری که در رمه افتد، دشمن را میپراکند. هر بار که به جای خودش بازمیگردد، لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم میگوید و برای خلق دشمن رجز میخواند. ششصد و پنجاه و چهار کیلومتر راه آمدهام برای تماشای رجزخوانیهای او.
اولین نفر کامنت بزار
مه پوشاننده است و رازدار
و حرکت در آن ارا...
هميشه گفتهاند هر سلامي يك خداحافظي دارد. و هر ...
«هميشه بدون؛ من كنارتم. اگر خودم هم نباشم، قلبم...
درد گرسنگی، رنج جنگزدگی، تیرآهن، سنگ، خون و آو...
ميان شادیهايمان بود كه رفت. داشتيم زندگيمان ر...
مادر هيچوقت دست فرزندش را رها نميكند. چه در راه...
ضحي يعني سپيده دم. يعني آن بارقهٔ نوري ...
حالا كسي تنها، در خانهاي پر از خالي نش...
بهتر است چيزي نگويم. از سنگيني قلب علي(...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است