• 5 ماه پیش

  • 6

  • 38:16

نذر کردن نبض دوم (روایت اول رستخیز)

راد آوا
0
توضیحات

«توی تاریکی که چشم‌مان بهش عادت کرده بود نگاه خیره و پر از سؤالش را می‌دیدم. گفت «دو تا نبض داری. یعنی…» نمی‌دانم جوابش را از لبخندم گرفت یا از اشک‌هایی که یک دفعه راه افتاده بود روی گونه‌ام. راز چهل‌پنجاه‌روزه‌ام برملا شد.


با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads