• 8 ماه پیش

  • 29

  • 03:32

غزل هشتاد و پنجم - ای وصل تو آب زندگانی!

پانصد غزل - بخش سوم - صد غزل از دیوان غزلیات شمس
0
توضیحات

ای وصل تو آب زندگانی!


غزل شمارهٔ ۲۷۳۳


ای وصل تو آب زندگانی

تدبیر خلاص ما تو دانی


از دیده برون مشو که نوری

وز سینه جدا مشو که جانی


آن دم که نهان شوی ز چشمم

می‌نالد جان من نهانی


من خود چه کسم که وصل جویم؟

از لطف، توام همی‌کشانی


ای دل تو مرو سوی خرابات

هر چند قلندر جهانی


کان جا همه پاکباز باشند

ترسم که تو کم زنی بمانی!


ور ز آنک روی مرو تو با خویش

درپوش نشانِ بی‌نشانی


پرسید یکی که عاشقی چیست؟

گفتم که مپرس از این معانی


آنگه که چو من شوی ببینی

آنگه که بخواندت به خوانی


مردانه درآ چو شیرمردی

دل را چو زنان چه می‌تپانی


ای از رخ گل‌رخان غیبت

گشته رخ سرخ زعفرانی،


ای از هوس بهار حسنت

در هر نفسم دم خزانی


ای آنک تو باغ و بوستان را

از جور خزان همی‌رهانی


ای داده تو گوشت پاره‌ای را

در گفت و شنود ترجمانی


ای داده تو عقل بدگمان را

بر بام دِماغ پاسبانی


ای آنک تو هر شبی ز خلقان

این پنج چراغ می‌ستانی


ای داده تو چشم گل‌رخان را

مخموری و سحر و دلستانی،


شمس تبریز نور محضی

زیرا که چراغ آسمانی!


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads