ای نوبهار خندان
غزل شمارهٔ ۲۹۳۶
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی به یار مانی از یار ما چه دیدی؟
خندان و تازه رویی، سرسبز و مُشکبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟
ای فضل خوش چو جانی وز دیدهها نهانی
اندر اثر پدیدی در ذات ناپدیدی
ای گل چرا نخندی کز هجر باز رستی
ای ابر چون نگریی کز یار خود بریدی
ای گل چمن بیارا میخند آشکارا
زیرا سه ماه پنهان در خار میدویدی
ای باغ خوش بپرور این نورسیدگان را
کاحوال آمدنشان از رعد میشنیدی
ای باد شاخهها را در رقص اندرآور
بر یاد آن که روزی بر وصل میوزیدی
بنگر بدین درختان چون جمع نیکبختان
شادند، ای بنفشه از غم چرا خمیدی؟
سوسن به غنچه گوید هر چند بسته چشمی
چشمت گشاده گردد کز بخت در مزیدی
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است