• 8 ماه پیش

  • 23

  • 04:24
توضیحات

 تو جان را وطنی!


غزل شمارهٔ ۲۸۸۴


به شِکرخنده بُتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی؟


گل‌ُرخا سوی گلِستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی


گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

سرنگون زُهره و مَه را ز فلک درفکنی


حق تو را از جهت فتنه و شور آورده ‌ست

فتنه و شور و قیامت نکنی، پس چه کنی؟


روی چون آتش از آن داد که دل‌ها سوزی

شِکن زلف بدان داد که دل‌ها شکنی


دل ما بتکده‌ها نقش تو در وی شمنی

هر بتی رو به شمن کرده که تو آن منی


برمکَن تو دل خود از من ازیرا به جفا

گر کُهِ قاف شود دل تو ز بیخش بکنی


در تک چاه زنخدان تو نادرآبی‌ست

که به هر چَه که درافتم بنماید رسنی


در غمت بوالحسنان مذهب و دین گم کردند

زان سبب که حسَن اندر حسَن اندر حسَنی


زیرکان را رخ تو مست از آن می‌دارد

تا در این بزم ندانند که تو در چه فنی


کافری ای دل اگر در جز او دل بندی

کافری ای تن اگر بر جز این عشق تنی


بی وی ار بر فلکی تو به خدا در گوری

هرچه پوشی به جز از خلعت او در کفنی


شمس تبریز که در روح وطن ساخته‌ای!

جانِ جان‌هاست وطن چونک تو جان را وطنی


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads