دولت پایندۀ او
غزل شمارهٔ ۲۱۴۱
ای تن و جان بندۀ او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیرۀ او دل شکرآکندۀ او
چیست مراد سر ما؟ ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما؟ دولت پایندۀ او
چرخ مُعلّق چه بُوَد؟ کهنه ترین خیمۀ او
رستم و حمزه کی بُوَد؟ کشته و افکندۀ او
چون سوی مردار رود زنده شود مَرد بدو
چون سوی درویش رود برق زند ژندۀ او
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبُوَد همسر و مانندۀ او
مُلک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند؟
فخر، جهان راست که او هست خداوندۀ او
ای خنُک آن دل که تویی غُصّه و اندیشۀ او
ای خنُک آن ره که تویی باج ستانندۀ او
عشق بود دلبر ما نقش نباشد برِ ما
صورت و نقشی چه بُوَد با دل زایندۀ او؟
بس کن اگرچه که سخن سهل نماید همه را
در دو هزاران نبُوَد یک کس دانندۀ او
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است