• 9 ماه پیش

  • 11

  • 03:59
توضیحات

سیمای مستان


غزل شمارهٔ ۱۹۰۰


بیا ای مونس جان‌های مستان

ببین اندیشه و سودای مستان


بیا ای میر خوبان و برافروز

ز شمع روی خود سیمای مستان


نمی‌آیی سر از طاقی برون کن

ببین این غلغل و غوغای مستان


بیا ای خواب مستان را ببسته

گشا این بند را از پای مستان


همه شب می رود تا روز ای مه

به اهل آسمان هیهای مستان


همی‌گویند ما هم زو خرابیم

چنین است آسمان پس وای مستان


فرشته و آدمی دیوان و پریان

ز تو زیر و زبر چون رای مستان


کلاه جمله هشیاران ربودند

در این بازارگه چه جای مستان


مَیفکن وعدۀ مستان به فردا

تویی فردا و پس فردای مستان


چو مستان گرد چشمت حلقه کردند

کی بنشیند دگر بالای مستان


شنیدم چرخ گردون را که می گفت:

منم یک لقمه از حلوای مستان


شنیدم از دهان عشق می گفت:

منم معشوقۀ زیبای مستان


اگر گویند ماه روزه آمد

نیابی جام جان افزای مستان


بگو کان می ز دریاهای جان است

که جان را می دهد سقّای مستان


همه مولای عقلند این غریب است

که عقل آمد که من مولای مستان


چو فرمان مُوَقَّع داشت رویش

کشید ابروی او طغرای مستان


همه مستان نبشتند این غزل را

به خون دل ز خون پالای مستان


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads