دره ها گلوله خورده اند
جنگل گلوله خورده است
خون همین حالا دارد
در انارها جمع می شود
من اما
بر تپه ای نشسته ام
بهمن کوچک دود می کنم.
یعنی تنهایم
یعنی نام هیچکس در دهانم نیست
و اندوه را
مثل عینکی دودی
بر چشم گذاشته ام
باید بروم
این بهمن کوچک را ترک کنم
اسفند را
بهار را هم…
نه با مرگ
که چیز مسخره ای است…
آن راهِ کوچک
که بعد از درخت ها لخت می شود
هوسِ بیشتری دارد…
از : گروس عبدالملکیان
اولین نفر کامنت بزار
فراموشت کرده ام اي نور دسته دسته ک...
هوای دلتنگی های مرا داشته باش
ممکن است ب...
سلام!
حال همهی ما خوب است
...در زمستانی که ...
چشمانم ...
عشق این است
که جغرافیایی نداشته باشد
<...گاهی زود میرسم
مثل وقتی که بدنیا آمدم
...دور دنیا هم که چرخیده باشی باز دور خودت چرخیده...
چه می گذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ری...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است