دوای دل من
غزل شمارهٔ ۱۸۱۴
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم مِی می نخورم گفت برای دل من
داد مِیِ معرفتش با تو بگویم صفتش
تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل منوجدش
از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین
پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من
گفت که ای سِرّ خدا روی به هر کس منما
شکر خدا کرد و ثنا بهر لِقای دل من
گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود
چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من
عشق چو خونخواره شود رُستم بیچاره شود
کوه اُحد پاره شود آه چه جای دل من
شاد دمی کان شه من آید در خرگه من
باز گشاید به کرم بند قبای دل من
گوید که افسرده شدی بیمن و پژمرده شدی
پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا
نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من
میوۀ هر شاخ و شجر هست گوای دل او
روی چو زَر اشک چو دُر هست گوای دل من
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است