بُتِ مِیخانه
غزل شمارهٔ ۷۳
آمد بُتِ میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
بُگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را
صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نَردِ عجب بازد تا خوش بخورد ما را
رو سایۀ سَروَش شو پیش و پس او میدو
گرچه چو درخت نو از بن بکَنَد ما را
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکِشد ما را و آخر بکُشد ما را
چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جملۀ سلطانان صد ناز رسد ما را
بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را
آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را
میآید و میآید آن کس که همیباید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را
شمس الحق تبریزی در برج حَمَل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است