• 9 ماه پیش

  • 6

  • 03:56
توضیحات

افسونِ لبِ شیرین


غزل شمارهٔ ۸۲


معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا


مُلکی که پریشان شد از شومی شیطان شد،

باز آنِ سلیمان شد تا باد چنین بادا


یاری که دلم خَستی در بر رخ ما بستی،

غمخوارۀ یاران شد تا باد چنین بادا


زان طلعت شاهانه زان مشعلۀ خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا


زان خشم دروغینش زان شیوۀ شیرینش

عالَم شِکرستان شد تا باد چنین بادا


شب رفت صَبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا


از دولت محزونان وز همّت مجنونان

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا


عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا


درویش فریدون شد هم‌کیسۀ قارون شد

هم‌کاسۀ سلطان شد تا باد چنین بادا


آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین

با نای در افغان شد تا باد چنین بادا


شمس‌الحق تبریزی از بس که درآمیزی

تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا


بر روح برافزودی تا بود چنین بودی

فَرّ تو فروزان شد تا باد چنین بادا


خاموش که سرمستم بربست کسی دستم

اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads