• 1 سال پیش

  • 9

  • 03:11
توضیحات

 آن یوسف خوبان من


غزل شمارهٔ ۵۳۰ 


امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان می‌رسد

سلطانِ سلطانان ما از سوی میدان می‌رسد


امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم

کان یوسف خوبان من از شهر کنعان می‌رسد


مست و خرامان می‌روم پوشیده چون جان می‌روم

پرسان و جویان می‌روم آن سو که سلطان می‌رسد


اقبال آبادان شده دستار دل ویران شده

افتان شده خیزان شده کز بزمِ مستان می‌رسد


پرنور شو چون آسمان سرسبز شو چون بوستان

شو آشنا چون ماهیان کان بحر عُمّان می‌رسد


بازآمدی کف می‌زنی تا خانه‌ها ویران کنی

زیرا که در ویرانه‌ها خورشید رخشان می‌رسد


ای خانه را گشته گرو تو سایه پروردی برو

کز آفتاب آن سنگ را لعل بدخشان می‌رسد


امروز مستان را بجو غیبم ببین عیبم مگو

زیرا ز مستی‌های او حرفم پریشان می‌رسد


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads