هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بر گشاده.
لیکن چه گریستن، چه طوفان؟
خاموش شبی است. هرچه تنهاست.
مردی در راه می زند نی
و آواش فسرده بر می آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید.
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت.
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت.
( نیما یوشیج )
اولین نفر کامنت بزار
عمقِ آخرین حرفها
گلدان کوچکت را به روی پنجره گذاشتی تا باران بگی...
دلم را به بودن تو خوش کرده ام /
ای بودنت ...
تو می دانی از کدام سمت می شود به دریا رسید ؟
در این شبهای بارانی ، در این شبهای پاییزی ...
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در ا...
بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت با...
از عمر همیشه حاصلم پاییز است/
انگار که در...
از غم خبری نبود اگر عشق نبود/دل بود ولی چه سود ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است