توضیحات

گفتم: باید همین الان بری!

گفت: تورو خدا بیخیال، سری بعدی میگم...

گفتم : بیخیال نداریم، امروز آخر ترمه، شاید دیگه هیچ وقت فرصت نشه!

گفت : باور کن روم نمیشه

گفتم: نمی‌خواد کوه بکنی که ، فقط میری حرفتو بهش میگی.

سکوت کرده بود و هیچی نمی‌گفت...

بازوشو گرفتم و گفتم برو، اگه فلانی زودتر بهش گفت چی؟ اونوقت تو میمونی یه عمر حسرتا

رنگش پرید، یکم سکوت کرد و سری تکون داد...


🔹صفحه رو دنبال کنید تا داستان های جدید براتون ارسال بشه...🔹


🔹 صفحه قصه ها تلگرام @ghesse_ha1


🔹 کست باکس https://castbox.fm/va/5193205


shenoto-ads
shenoto-ads