• 1 سال پیش

  • 4

  • 05:00
توضیحات

قبلۀ خوبان


غزل شمارۀ 402


من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم


تو مگر سایۀ لطفی به سرِ وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم


خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم


هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم


هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

مگر آن وقت که شادی‌خور و غمخوار تو باشم


گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

مگر آن وقت که در سایۀ زنهار تو باشم


گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم


مردمان عاشق گفتار من اِی قبلۀ خوبان

چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم


من چه شایستۀ آنم که تو را خوانم و دانم

مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم


گرچه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

تا در این راه بمیرم که طلب‌کار تو باشم


نه در این عالم دنیا که در آن عالم عُقبی

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم


خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی

که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads