• 1 سال پیش

  • 10

  • 04:17
توضیحات

دلِ سنگین


غزل شماره 602


آسوده‌خاطرم که تو در خاطر منی

گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی


ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو

چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی


شهری به تیغ غمزۀ خونخوار و لعل لب

مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی


ما خوشه‌چینِ خرمن اصحاب دولتیم

باری نگه کن اِی که خداوند خرمنی


گیرم که برکنی دل سنگین ز مِهر من

مِهر از دلم چگونه توانی که برکنی؟


حُکم آنِ توست اگر بکُشی بی‌گنه ولیک

عهد وفای دوست نشاید که بشکنی


این عشق را زوال نباشد به حکم آنک

ما پاک‌دیده‌ایم و تو پاکیزه‌دامنی


از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست

ور متّفق شوند جهانی به دشمنی


خواهی که دل به کس ندهی دیده‌ها بدوز

پیکان چرخ را سپری باشد آهنی


با مدّعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم

محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی


سعدی چو سَروَری نتوان کرد لازم است

با سخت‌بازوان به ضرورت فروتنی


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads