جور یار
غزل شمارۀ 404
غم زمانه خورم یا فراق یار کِشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کِشم
نه قوّتی که توانم کناره جُستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کِشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کِشم
ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست، زنم گرنه مردوار کِشم
چو میتوان به صبوری کشید جورِعدو
چرا صبور نباشم که جور یار کِشم
شرابخوردۀ ساقی ز جام صافیِ وصل
ضرورت است که درد سر خمار کِشم
گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
کمینه دیدۀ سعدیش پیش خار کِشم
اولین نفر کامنت بزار
درخت دوستی
غزل شماره 606
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است