دستِ امید
غزل شمارۀ 406
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر مَحمِلم
بار بیفکنَد شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم
بارکشیدۀ جفا پردهدریدۀ هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعهایست مشکلم
معرفت قدیم را بُعد حجاب کی شود
گرچه به شخص غایبی در نظری مقابلم
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو
تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم
ذکر تو از زبان من فکر تو از جَنان من
چون برود که رفتهای در رگ و در مفاصلم
مشتغل تواَم چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر تواَم چنان کز همه خلق غافلم
سنّت عشق سعدیا ترک نمیدهی بلی
کی ز دلم به در رود خوی سرشته در گِلم
اولین نفر کامنت بزار
درخت دوستی
غزل شماره 606
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است