• 1 سال پیش

  • 3

  • 03:11
توضیحات

ای آرامِ جان


غزل شمارۀ 433


ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

گر بهار آید وَگر باد خزان آسوده‌ایم


سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم


گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

ما به خلوت با تو اِی آرام جان آسوده‌ایم


هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است

گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده‌ایم


برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار

ور گل‌افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم


باغبان را گو اگر در گلسِتان آلاله‌ای‌ست

دیگری را ده که ما با دل‌ستان آسوده‌ایم


گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند

ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم


موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب

یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم


رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان

ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم


سعدیا سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما

گر برآید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads