• 1 سال پیش

  • 2

  • 03:14
توضیحات

روز باران


غزل شماره 450


بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


هر کو شراب فُرقَت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران


با ساربان بگویید احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد مَحمِل به روز باران


بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت چشم گناهکاران


ای صبحِ شب‌نشینان جانم به طاقت آمد

ازبس که دیر ماندی چون شام روزه‌ داران


چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم الّا یک از هزاران


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی‌توان کرد الّا به روزگاران


چندت کنم حکایت شرح این‌قدَر کفایت

باقی نمی‌توان گفت الّا به غمگساران


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads