روز باران
غزل شماره 450
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فُرقَت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد مَحمِل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبحِ شبنشینان جانم به طاقت آمد
ازبس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الّا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الّا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح اینقدَر کفایت
باقی نمیتوان گفت الّا به غمگساران
اولین نفر کامنت بزار
درخت دوستی
غزل شماره 606
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است