• 1 سال پیش

  • 8

  • 02:35
توضیحات

نقش تو


غزل شماره 471


وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من


نالۀ زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من


نور ستارگان سِتَد روی چو آفتاب تو

دست‌نمای خلق شد قامت چون هلال من


پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی

می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتّصال من


خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند

هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من


برگذری و ننگری بازنگر، که بگذرد

فقر من و غنای تو جور تو وَاحتمال من


چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا

کآهِ تو تیره می‌کند آینۀ جمال من


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads