• 1 سال پیش

  • 8

  • 03:58
توضیحات

تمنّای دوست


غزل شماره 511


هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی


دیوانۀ عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

کآنجا نتواند رفت اندیشۀ دانایی


امّید تو بیرون برد از دل همه امّیدی

سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی


زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش

آن کِش نظری باشد با قامت زیبایی


گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟

گویم که سری دارم درباخته در پایی


در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست

بیم است که برخیزد از حُسن تو غوغایی


من دست نخواهم برد الّا به سر زلفت

گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی


گویند تمنّایی از دوست بکن سعدی

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنّایی


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads