شب دلسوختگان
غزل شماره 570
هرگز نبوَد سرو به بالا که تو داری
یا مَه به صفای رخ زیبا که تو داری
گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غُرّۀ غَرّا که تو داری
حوران بهشتی که دل خلق ستانند
هرگز نستانند دل ما که تو داری
بسیار بود سروِ روان و گل خندان
لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری
پیداست که سرپنجۀ ما را چه بُوَد زور
با ساعد سیمین توانا که تو داری
سِحرِ سخنم در همه آفاق ببردند
لیکن چه زند با یَدِ بیضا که تو داری
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است این همه حلوا که تو داری
این روی به صحرا کند آن میل به بستان
من روی ندارم مگر آنجا که تو داری
سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نرود در سر سودا که تو داری
تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنّا که تو داری
اولین نفر کامنت بزار
درخت دوستی
غزل شماره 606
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است