• 1 سال پیش

  • 13

  • 04:38
توضیحات

سروِ قامت


غزل شماره 593


بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی


نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی

چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی 


همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد

اگر احتمال دارد به قیامت اتّصالی


چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن

به امید آنکه روزی به کف اوفتد وصالی


به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن

که شبی نخفته باشی به درازنای سالی


غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد

که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی


سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم

که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی


چه نشینی اِی قیامت بنمای سروِ قامت

به خلاف سروِ بستان که ندارد اعتدالی


که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد

به تپانچه‌ای و بربط برَهَد به گوشمالی 


دگر آفتاب رویت منمای آسمان را

که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالی


خط مشک‌بو‌ی و خالت به مناسبت تو گویی

قلمِ غبار می‌رفت و فرو چکید خالی


تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد

گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads