شب مشتاقان
غزل شماره 597
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به اِنعامی
ای بلبل اگر نالی من با تو همآوازم
تو عشق گلی داری من عشق گلاندامی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
روزی تن من بینی قربانِ سر کویش
وین عید نمیباشد الّا به هر ایّامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ورنه که بَرَد هیهات از ما به تو پیغامی
گرچه شب مشتاقان تاریک بُوَد اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
سعدی به لب دریا دُردانه کجا یابی؟
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
اولین نفر کامنت بزار
درخت دوستی
غزل شماره 606
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است